میوه باکس
فروشگاه اینترنتی میوه خرد شده

بروزرسانی شده در تاریخ ۷ اردیبهشت

همه چیز درباره رسم و رسوم شب یلدا

همه چیز درباره رسم و رسوم شب یلدا

یکی از حرص در بیارترین جمله‌هایی که نسل قبل میگن این هست: “هر چیزی قدیمی‌اش خوبه.”

آخر چطور امکان دارد قدیمی هر چیزی بهتر باشد؟ مثلاً آخرین مدل آیفون از اولین مدل آیفون بهتر نیست؟ چطور امکان دارد آخرین مدل ماشینی که امسال تولید شده، بهتر از ماشینی نباشد که سی سال پیش تولید شده است؟

اینکه بخواهیم بگوییم چرا این جمله توسط نسل‌های قبل مدام تکرار می‌شود، فرصتی می‌خواهد که در این مقال نمی‌گنجد، اما می‌خواهم بگویم بعضی وقت‌ها هم بیراه نمی‌گویند. خیلی چیزها هست که گذشته‌اش بهتر از امروز است. مثلا همین رسم و رسوم شب یلدا! غیر از این است که این آیین، یک آیین قدیمی است؟ پس می توان گفت خیلی چیزهای قدیمی هستند که زیبایی ها و جذابیت های خود را دارند. می‌توانم لیستی از آنها تهیه کنم که خود شما هم تأیید می‌کنید و با حسرت میگویید ” آه چقدر خوب بود “.

اما اینک فقط به یک مثال بسنده می‌کنیم و مطمئن هستیم شما هم با ما همراه خواهید شد.

رسم و رسوم شب یلدا

مهم نیست سن شما چقدر هست. مهم نیست از نظر اقتصادی در کجای این نردبان اجتماع قرار دارید. حتی مهم نیست میل شما به تکنولوژی و پیشرفت و داشتن آخرین تکنولوژی‌های روز چقدر است. شما، بله خود شما وقتی اسم شب یلدا و رسم و رسوم شب یلدا می‌آید، به یاد چه چیزی می افتید؟ به یاد آخرین شب یلدایی که سال گذشته داشتید؟ نه عزیزمن. آخرین یلدای تقویمی شما، برای ذهن شما اصلاً مهم نیست.

شما با شنیدن شب یلدا هیچ وقت به یاد شب یلدای سال پیش نمی‌افتید. هر چقدر هم که سن شما کم باشد. ذهن شما به یاد شب یلدایی می افتد که در آن احساس زیبایی داشتید. ذهن شما آن زیبایی‌ها را مرور می‌کند. از آن لذت می‌برید چون شما از آن لذت برده‌اید.

خانه قدیمی پدر بزرگ همانی که دیگر وجود ندارد. همانی که بعد از رفتن پدربزرگ، به جایش یک آپارتمان زمخت بالارفته و هیچ اثری از حیاطش نیست. دیگر حتی نمی‌شود فهمید حوض آن حیاط کجاست؟ ماهی گلی‌هایش چی شد؟ انداختن در تنگ آب و برای سفره هفت سین شب عید کنار گذاشتن یا حتی زحمت گرفتن آنها را به خود ندادند و بر روی خاک پرتشان کردند؟ آری همان خانه پدر بزرگ که در دنیای واقعی دیگر وجود ندارد اما در ذهن تو امن‌ترین جای دنیا بود.

درب حیاط که باز می‌شد دنیای بیرون فراموش می‌شد. گلدان‌هایش همیشه تازه بود حتی اگر زمستان بود. پدربزرگ می‌دانست کدام گلدان‌ها در هوای سرد گل می‌دهند. همه آنها را به گلخانه نمی‌برد. دور تا دور حیاط گلدان بود. دور تا دور حوض گلدان بود. یادت هست دور گلدان‌ها می‌چرخیدیم؟ دور حیاط و دور حوض؟

الان که دیگر از آن خانه خبری نیست در دلت میگویی: “الهی دور اون خونه بگردم “. آری. آن خانه اینقدر عزیز بود که می‌شد برایش جان داد. از حیاط که عبور می‌کردی. چند پله داشت پله به درب چوبی می‌رسید که از نظر من و تو اینقدر کهنه و قدیمی بود که انگار هر لحظه می‌خواست فریاد بزند خسته است. اما وقتی وارد می‌شدی خبری از خستگی نبود.

دورهمی، آیین همیشگی شب یلدا

یک کرسی وسط اتاق بود و تلویزیون همیشه روشن چون پدربزرگ می‌خواست اخبار بشنود و آخبار که تمام می‌شد مثل یک کارشناس دانشگاهی تحلیل کند و بگوید:” همه‌اش دروغ میگویند. همه‌اش کار خودشان است.”

همان جا، در همان اتاق کوچک دنیای به این بزرگی به دو قسمت تقسیم می‌شد. دنیای زیر کرسی و دنیای روی کرسی. دنیای زیر کرسی چراغی بود که مثل آتش می‌سوخت اما دود نداشت. امکان نداشت برای دیدن آن چراغ به زیر کرسی نرفته باشیم. یک قانون نانوشته بود که باید زیر کرسی می‌رفتی و آن عامل گرما را چک می‌کردیم. وحی آمده بود براین کار. اگر این کار را نمی‌کردیم نصف دنیا را نمی‌دیدم. اما نیمه دیگر دنیا روی کرسی بود. روی کرسی هم ترش بود و هم شیرین.

روی کرسی دسترنج مادربزرگ بود. یک سری میوه‌ها که باید طبق رسم و رسوم شب یلدا حتما خریداری می شد، مثلاً انار و هندوانه و خرمالو که اگر نبودند، اصلاً شب یلدا، شب یلدا نبود. میوه‌هایی که مادربزرگ نمی‌دانم چطور شسته بود که اینقدر برق می‌زد. دانه‌های اناری که مثل عکس‌های کارت پستال بود و هیچ وقت دیگر در زندگیم نمونه‌اش را ندیدم.

دورهمی، آیین همیشگی شب یلدا

هندوانه! آن هندوانه‌هایی که پدربزرگ از سبزی فروش سر کوچه خریده بود. همان‌هایی که بدون هیچ تزیینی طبق قرار داد مثلثی برش خورده بود. مزه هندوانه این روزها را چشیده‌ای؟ هنوز هم اعتقاد داری همه چیز امروزیش خوب است؟

پیشدستی های چینی‌ اصل که انگار جهیزیه مادربزرگ بودند. چنگال را که درون هندوانه فرو می‌کردی آب هندوانه راه می‌افتاد. اینقدر پر آب و شیرین بود که سرکشیدن آب هندوانه ته پیش دستی، چیزی نبود که بشود از خیرش گذشت! هر چقدر هم که تخم‌های سیاه هندوانه مانع سرکشیدنش می‌شد اما با تک تکشان مبارزه می‌کردیم و بر همه آنها پیروز می‌شدیم.

برگردیم به روی کرسی. روی کرسی لواشک بود. لواشکی که مادر بزرگ تابستان درست کرده بود و نگهداشته بود برای شب یلدا. هیچ وقت نمی‌شد فهمید چطور مادربزرگ این کار را می‌کند. همین الان که من اینقدر بزرگ شده‌ام نمی‌توانم لواشک‌هایم را برای فردا شب کنار بگذارم. اصلاً اگر در خانه‌ای لواشک باشد، خواب در آن خانه حرام است.

باید اول لواشک‌ها تمام شود و خیالت راحت تا بتوانی بخوابی، پس چطور مادربزرگ آن همه لواشک را توانسته بود نگهدارد برای شب یلدا؟ چطور هر شب توانسته بود بخوابد با علم به اینکه این همه لواشک دارد؟ آخر مگر می‌شود؟ اصلاً چطور آن همه لواشکی که داشت را به ما می‌بخشید؟ اصلاً مگر می‌شود آدم لواشکش را به دیگران بدهد؟ مادربزرگ عجب آدم عجیبی بود.

آجیل، جز جدایی ناپذیر رسم و رسوم شب یلدا

آجیل، طبق رسم و رسوم شب یلدا، همیشه روی کرسی قرار داشت اما انگار از قحطی آمده بود و سهم هر کس می شد تنها یک کاسه بلور. گفتم قحطی زده! چون همه‌اش تخمه کدو و تخمه ژاپنی بود. چند عدد بادام داشت و چند عدد پسته تازه که خیلی وقت‌ها سهم تو از پسته ها می شد پسته های سر بسته. اون وقت بود که انگار از یک موهبت محروم شده باشی و پسته در بسته را فقط نگاه می‌کردی و به سراغ بقیه‌اش می‌رفتی. بادام‌ها و توت‌های خشک را می‌خوردی و خیالت که راحت می‌شد فقط تخمه‌ها مانده کاسه را کنار می‌گذاشتی.

پرتغال و نارنگی و لیموشیرین هم روی کرسی بود. همیشه مادربزرگ می‌گفت: لیمو شیرین بخور تا سرما نخوری و همیشه همه ما می‌گفتیم: این چه لیمو شیرینی هست که دهن رو تلخ میکنه؟”

آجیل، جز جدایی ناپذیر رسم و رسوم شب یلدا

عیدی، آیین ماندگار شب یلدا

طبق رسم و رسوم شب یلدا، پدربزرگ عیدی می‌داد. اسکناس‌هایی که این روزها حتی از چرخه پول ملی خارج شده‌اند و اگر کسی از آنها داشته باشد و بخواهد با آنها خرید کند از او قبول نمی‌کنند.

اسکناس‌ها، تا نخورده لای دیوان حافظ قرار گرفته بودند و پدربزرگ بعد از اینکه تفعلی به حافظ می‌زد و بلند می‌خواند، یکی از آنها را به ما می داد. ما اینقدر کوچک بودیم که اصلاً نمی‌دانستیم منظور حافظ چیست، فقط منتظر بودیم تا اشعار تمام شود و عیدیمان را بگیریم. یادتان هست اسکناس‌های لای دیوان حافظ هم یکسان نبود. رده سنی داشت! حتی جنسیت هم داشت! بعضی‌ها سهمشان بیشتر بود و من هیچ وقت نفهمیدم معیار پدربزرگ وقت تقسیم آنها چیست.

خیلی چیزها را نفهمیدم. مثلاً اینکه چرا به مادربزرگ نمی‌دهد؟ حتی وقتی یک بار پرسیدم چرا به مادربزرگ عیدی نمیدی؟ پاسخ گرفتم که همه اینها مال مادربزرگ هست. حتی روشنایی خانه. آخر مگر می‌شود روشنایی خانه مال کسی باشد؟ یعنی همه این لامپ‌ها مال مادربزرگ هست؟ یعنی چه؟ من که نمی‌فهمیدم.

کاش دوباره رسم و رسوم شب یلدا را زنده می کردیم

همه اینها را بگذاریم کنار. همه فامیل طبق رسم و رسوم شب یلدا و قرار و دورهمی هایش، در یک اتاق کوچک دور هم جمع می‌شدند. همه این فامیلی که این روزها در یک تالار بزرگ به زور حاضر می شوند کنار هم بنشینند! یک شب زیر یک کرسی می‌نشستند با هم گپ می‌زدند. مگر این دایی‌ها و خاله‌ها و عموها و عمه‌ها همان آدم‌ها نیستند؟ چرا این روزها چشم دیدن همدیگر را ندارند؟ حتی خود من هم دیگه حوصلشان را ندارم. چرا؟

چرا گوشه چشم برای همدیگر باریک می‌کنیم؟ چرا از دماغ فیل افتادیم؟ چی شد که اینقدر کینه‌ای شدیم نسبت به هم؟ مگر یک شب زیر یک کرسی ننشسته بودیم و نخندیده بودیم؟ چرا آن شبها را فراموش کرده‌ایم و این روزها را نمی‌توانیم فراموش کنیم.

این آدم‌ها دیگر آن آدم‌ها نیستند. آدم‌های قدیمی انگار بهتر بودند. حتی خود من هم بهتر بودم.

همه چیز این روزها مدرن شده. آپارتمان‌های به هم چسبیده‌ مثل افراد زیر کرسی اما ساکنین همان آپارتمان‌ها فرسخ‌ها از هم دور شده‌اند. کرسی‌های برداشته شده‌اند و دیگر وقتی کسی از در می آید، سرما وارد اتاق نمی‌شود. آن شبها سرما که وارد اتاق می‌شد، بیشتر زیر کرسی می‌خزیدیم اما این روزها از شدت گرما درب‌های تراس را بازمی کنیم.

عیدی، آیین ماندگار شب یلدا

میوه های شیرین و خوشمزه در شب یلدا

طبق رسم و رسوم شب یلدا، در گذشته میوه های گوناگونی روی میز یا کرسی چیده می شد اما مثل این روزها، همه نوع میوه‌ای وجود نداشت. توت فرنگی گلخانه‌ای، انگور ریز پلاستیکی و خیلی چیزهای دیگری که در زمستان پیدا نمی‌شد، این روزها به راحتی در دسترس هست. فقط باید پولش را داشته باشی تا به راحتی بخری.

هندوانه‌هایی که به شکل حیوانات عجیب غریب تزیین می‌شوند و دیگر مثلثی بریده نمی‌شوند. مگر قانون نبود مثلثی بریده شوند؟ خوشگل‌تر شده‌اند؟ آری تزیینات میوه‌ها خوشگل‌تر شده است اما مزه‌هایش چطور؟ دیگر وقتی چنگال را در هندوانه فرو می‌کنی آب هندوانه در پیش دستی چینی راه نمی‌افتد و اگر هم راه بیفند برای خوردن آن آب هندوانه هیچ تمایلی به جنگیدن با تخم‌های هندوانه نداری چون مزه آب می‌دهد. میوه‌های خورد شده ای که نه عطر گذشته را دارد و نه طعم گذشته.

خانه های با صفا و برگزاری رسم و رسوم شب یلدا

آن خانه رفت و دیگر اثری از اهالی‌اش نیست. مادربزرگ که رفت، پدربزرگ چراغ‌های خانه را کم کرد. انگار که مادربزرگ صاحب لامپ‌ها بود و بدون اجازه‌اش نباید چراغ‌ها روشن شوند. دیگر پدربزرگ حال و حوصله شبهای یلدا را هم نداشت. انگار دلش نمی‌خواست به خانه‌اش برویم. دیگر مادربزرگ نبود که لای دیوان حافظ اسکناس‌های تا نخورده‌اش را بگذارد تا بعد از تفعل به حافظ تقسیم شوند.

شمعدانی‌های دور حوض به مرور خشک شدند. راستش را بخواهید دیگر پدربزرگ حوصله نداشت به آنها آب بدهد. خیلی طول نکشید که پدربزرگ هم به دنبال مادربزرگ رفت. نه فقط لامپ‌ها دیگر روشن نشدند که اصلاً کرسی خانه هم روشن نشد. خانه به خاطرات پیوست و یادش محفوظ شد اما جای خودش را به یک آپارتمان لوکس و امروزی داد.

خانه های با صفا و برگزاری رسم و رسوم شب یلدا

بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم من مقصر هستم که اینگونه شد. اگر من بزرگ نمی‌شدم. اگر رشد نمی‌کردم الان همه آنها بودند. من زیر کرسی می‌رفتم و نورش را نگاه می‌کردم و به زور آب دهانم را قورت می‌دادم و می‌گفتم یک تکه از خورشید زیر کرسی هست؟ مگر در بزرگ شدن چه چیزی بود که اینقدر دلم می‌خواست بزرگ شوم؟ به قیمت رفتن همه اهالی آن خانه؟

حالا که دیگر فقط یاد آن رسم و رسوم شب یلدا در ذهنم زنده هست، مطمئن هستم که اگر خیلی چیزها قدیمیش بهتر نباشد اما یلداها فقط یلداهای قدیمی. آدم‌ها فقط آدم‌های قدیمی و هندوانه‌ها فقط همان مثلثی‌های قدیمی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ناموجود

آبمیوه و پک میوه

آب هویج (۲۵۰سی‌سی)

۱۴,۰۰۰ تومان